کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: شعر
موضوعات

اشعار



زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر سیدالشهدا علیه السلام

شاعر : ناشناس     نوع شعر : مرثیه     وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن     قالب شعر : غزل    

در میان میکـده ساغر به دردم میخورد          باده وقتی میشود کوثر به دردم میخورد

دستهای خالیام خالی بماند بهـتر است          این که هستم پیش تو نوکر به دردم میخورد


گریه وقـتی میکـنم زهـرا دعـایم میکند          پس محرم چشمهای تَر به دردم میخورد

خوب میدانم که در تاریکی قبرم،حسین          دستـمال گـریهام آخـر به دردم میخـورد

 بیخـیـال نـسخـههای بـیدوای این و آن          بوسه بر شش گوشهات بهتر به دردم میخورد

دخترت وقتی بخواهد خاک چادر پارهاش          بیشتر از کیسههای زر به دردم میخورد

دخترِ زهرا، خودش زهراست ثابت میکند          دستهای کوچکش محشر به دردم میخورد

گـفـت:بـابـا، از تـمـام یـادگـاریهـای تـو          چـادر و سجـادۀ مـادر به دردم میخورد

آسـتـیـن پــارهام را نـخنــمـاتـر کـردهانـد          حرف سوغاتی شده معجر به دردم میخورد

مُردم و زنده شدم در کاخ مثل خواهرت          دشمن تو گفت این دختر به دردم میخورد

: امتیاز

زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها

شاعر : مهدی مقیمی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : مثنوی

من سـه سـالـه سـنـد ظـلـم به آل اللهـم            آســمـان عـلـی و آل عـلــی را مـاهــم

بـی سبب نیست اگـر راه به دلهـا بُردم            عشق را ارثیه از حضرت زهرا بُردم


نوۀ حیدرم و در رگ من خون علیست            این بزرگی و شجاعت همه مرهون علیست

من همانم که ز اشکم به فلک ولوله بود            پای من بسته به زنجیر غم و سلسله بود

من هـمانم که زدم نـاله و کردم فـریاد            آبـروی اموی پیـش هـمه رفـت به باد

عـشـق را با هـنر گـریـه‌ام آمیـخـتـه‌ام            شـام را بر سـر کـفّـار فـرو ریخـتـه‌ام

باب حاجات شدم جود و کرم کار من است            عمویم حضرت عباس نگهدار من است

شیعیان در تب و تابند علی جان مددی            غیرت شیعه شده غیرت حجربن‌عدی

سخـن از نسل یـزیـد بن مـعـاویه شده            پـای یک عـدۀ کم، باز به سوریه شده

یادشان رفته که کاخ اموی گشت خراب            یادشان رفته شکست علوی بود سراب

شام، امروز اگر صحنۀ درگیری هاست            مُنجر، این قصّه به سر کوبیِ تکفیری هاست

وای اگر باز، رگ حـیـدریم برخـیـزد            باز، شامات به یک لحظه بهم می‌ریزد

بـرسـانـیـد به گـوش سلـفـی‌هـا سخـنـم            که عـلـمـدار دفـاع از حـرم عـمّـه منم

عمه خود فاتح میدان عراق و شام است            فکر فتح حرمش فکر و خیالی خام است

عمویم حضرت عباس به ما حساس است            چـارۀ کـار به دست قـلـم عـباس است

شیعه تا هست کسی قصد تـقـابل نکند            ایـستـادیـم، بگـو فـکـر چـپـاول نـکـنـد

پـرچم گـنـبـد عـمّـه همۀ عزت ماست            نام عـبـاس که آیـد سنـد قـدرت ماست

کور خواندند، حرم جای حرامی‌هانیست            یک اشاره که کند حضرت سقّا کافیست

: امتیاز

زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر سیدالشهدا علیه السلام

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل قالب شعر : غزل

نـفـس در سـیـنـه از آهـم شـرر شد            تـمـام قـوت مـن، خـون جـگـر شـد

چه ایّامی که از شب، تـیـره‌تر بود            چه شب‌هایی، که با هجرت سحر شد


چه سود از گریه، هر چه گریه کردم            شـرار دل، ز اشـکـم بـیـشـتـر شـد

تـن صـد پـاره‌ات در کـربـلا مـانـد            سرت بر نیـزه با من، هـم‌سـفـر شد

خــمــیـدم، در سـنـیـن خــردسـالـی            بـه طـفـلـی، قـسمتـم، داغ پـدر شـد

لب من از عـطـش، خـشکـیـده بـابا            چـرا چـشمـان تو از گـریه تر شد؟

زبـان عـمّـه، شـمـشیـر عـلـی بـود            ولـی او بـر دفــاع مـن، سـپــر شـد

نـگـه کــردم به رگ‌‌هـای گـلـویـت            از ایـن دیـدار، داغــم تـازه‌‌تـر شـد

اجـل، جــام وصـال آورده بـر مـن            خـدا را شکر، هجـرانت به سر شد

ســرشـک دوســتــانــم، دانــه‌دانــه            تـمـام نـخـل «میـثـم» را ثـمـر شـد

: امتیاز

زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر سیدالشهدا علیه السلام

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن قالب شعر : غزل

جسمم ضعیف و روحم، سرگرمِ بالُ‌‌بال است          دور فراق طی شد، امشب، شبِ وصال است

تا یـافـتـم طبـق را، دیـدم جـمـال حـق را          باید به سجده افتم، این وجه ذوالجلال است


هنگام شب، که دیده، خورشید در خرابه؟          این قرص آفتاب است یا ماه، یا هلال است؟

اکـنـون که یـارم آمـد، از ره نـگـارم آمد          هم ماندنم حرام است، هم رفتنم، حلال است

افـتادم از صدا و، سر  مـانـده روی قـلـبم          جانم، ز دست رفت و، چشمم بر این جمال است

سـر روی سیـنـۀ من، مـانند سـورۀ نـور          تن، از سم ستوران، قـرآنِ پـایـمال است

عـمر سه‌سالۀ من، کـوتاه بود، چون گـل          دوران انتـظارم، هر دم هـزارسال است

هر شب، به خواب دیدم، جان دادنِ خودم را          امشب، شهادت من، نه خواب، نه خیال است

: امتیاز

زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر سیدالشهدا علیه السلام

شاعر : یوسف رحیمی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

با سر رسیده‌ای بگو از پیکری که نیست         از مصحف ورق ورق و پرپری که نیست

شب‌ها که سر به سردی این خاک می‌نهم         کو دست مهـربان نـوازشگـری که نیست


بـایـد بــرای شـسـتـن گــل ‌زخـم‌هـای تـو         باشد گلاب و زمزمی و کوثری که نیست

ای قــاری شـکـسـتـه دل رأس نـیـزه هـا!         شایسته بود شـأن تو را منـبری که نیست

آزاد شـد شـریـعـه هـمـان عـصر واقـعـه         یادش به خـیر ساقـی آب آوری که نیست

تشخیص چشم های تو در این شب کـبود         می‌خواست روشنایی چشم تری که نیست

دستی کـشید عمه به این پلک‌ها و گفـت:         حالا شدی شبـیه همـان مـادری که نیست

حـتـی صـبـور قـافـلـه بـی‌صبـر می‌شـود         با خاطرات خسته‌ترین دختری که نیست

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما به دلیل مستند نبودن داستان تنور خولی و مغایرت با روایات معتبر؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور اجتناب از گناه تحریف وقایع عاشورا؛ بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید؛ زیرا در روایات معتبر کتب تاریخ الامم والملوک ج ۵ ص ۴۵۵؛ الکامل فی‌التّاریخ ج ۱۱ ص ۱۹۲؛ مَقْتَل خوارزمی ج ۲ ص ۱۰۱؛ مُثیرُالأحْزان ص ۲۸۸؛ مَناقِبِ آلِ ابیطالب ج ۴ ص ۶۰؛ بحارالأنوار ج ۴۵ ص ۱۲۵؛  جلاءالعیون ص ۵۹۸؛ منتهی الآمال ۴۷۴؛ نفس المهموم ص ۵۱۷؛ مقتل جامع ج۲ ص ۳۴؛ مقتل امام حسین ۲۰۹؛ تصریح شده است که خولی سر را در کنج یات و در زیر تشتی قرار دادند، موضوع تنور خولی برای اولین بار در قرن دهم در کتاب روضة الشهدا تحریف شده است؛ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید

قـاری خـسـتـه تـشـت طـلا و تــنـور نـه!         شایسته بود شـأن تو را منـبری که نیست

زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر سیدالشهدا علیه السلام

شاعر : محمد بختیاری نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن قالب شعر : غزل

قـلبـم شکـستـه امـا؛ انـدازۀ سـرت نـه            آشـفـتـه دیـده بـودم مانـند پـیکـرت نـه

تا شام غصه خوردم با تو ولی نگفـتم            ای كاش ساقی‌ات بود اینجا و خواهرت نه


پـای تو ایـستـادم وقـتی هـمه نـشستـند            پایت هـمه نـشستـنـد سرو تـناورت نه

یك كـربـلا برایت تا كوفه گریه كردم            در اشك دیده بودم در خون شناورت نه

از ابـرهـا گـذشتـیـم بـا كـاروان گـریه            چشم همه سبك شد چشمان دخترت نه

در خواب پـر گرفتم ای ماه مِه گرفته            تا عـرش دیـده بودم بـالای منـبرت نه

بیـن صفـای آهـت تـا مـروۀ نـگـاهـت            عـالـم دویـده اما هـمـپای هـاجـرت نه

: امتیاز

مدح و شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها

شاعر : محسن حنیفی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

از وقـار عـمه‌جان خود حجـاب آموخته           او مـؤدّب بـودنش را از ربـاب آموخته

با دو دست بسته تا شامات را یکسر گرفت           رزم را از فـاطمه، از بوتـراب آموخته


چـشـم بـارانـی او آمـوزگـار اشـک بود           گریه کردن برلبت را او به آب آموخته

زلـفـهـایت را ورق میـزد شبیه مـقـتـلی           روضه را از زخم جلد این کتاب آموخته

جمع زد زخم تو را با زخم‌های مادرت           با شمـارش کـردن آنهـا حـساب آموخته

چشم بیدار شبش را چشم زد شام حسود           پلک‌هایش چند روزی هست خواب آموخته

زلف تو گفت از سرِ نی؛ دخترت آتش گرفت           سـوخـتن را پا به پـایش آفـتـاب آموخته

گاه باید که ادب از بی‌ادب آموخت، پس           بوسه را از چوب در بزم شراب آموخته

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما به دلیل مستند نبودن داستان تنور خولی و مغایرت با روایات معتبر؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور اجتناب از گناه تحریف وقایع عاشورا؛ بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید؛ زیرا در روایات معتبر کتب تاریخ الامم والملوک ج ۵ ص ۴۵۵؛ الکامل فی‌التّاریخ ج ۱۱ ص ۱۹۲؛ مَقْتَل خوارزمی ج ۲ ص ۱۰۱؛ مُثیرُالأحْزان ص ۲۸۸؛ مَناقِبِ آلِ ابیطالب ج ۴ ص ۶۰؛ بحارالأنوار ج ۴۵ ص ۱۲۵؛  جلاءالعیون ص ۵۹۸؛ منتهی الآمال ۴۷۴؛ نفس المهموم ص ۵۱۷؛ مقتل جامع ج۲ ص ۳۴؛ مقتل امام حسین ۲۰۹؛ تصریح شده است که خولی سر را در کنج حیاط خانه و در زیر تشتی قرار دادند، موضوع تنور خولی برای اولین بار در قرن دهم در کتاب روضة الشهدا تحریف شده است؛ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید

زلف تو گفت از تنور و دخترت آتش گرفت           سـوخـتن را پا به پـایش آفـتـاب آموخته

مدح و شهادت حضرت حُر علیه السلام

شاعر : محمد علي رضاپور نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

دلی که مست نگـار است پَـر نمی‌خواهد           تنی که وقف عزیز است، سر نمی‌خواهد

اگر به حـاجـت تـوبه، به این در آمـده‌ای           بخـواه از خـود اربـاب، در نمی‌خـواهـد


رسیدنِ به حـقـیقـت نخست از ادب است           ادب نـهـایـت راه و سـفــر نـمـی‌خـواهـد

اگر که حُر شده باشی به یک نگاه رحیم           دگر ز خـیـمه مستـان حـذر نمی‌خـواهـد

و حُر به مرحله جـویان توبه ثـابت کرد           نجـات، جـز ادب و چـشم تر نمی‌خـواهد

و توبه، حاصل حُبِّ به آل فـاطـمه است           از این مـسیـر، مـسیـر دگـر نمی‌خـواهد

فـــدای مــرحــمــت خـــانـــوادۀ زهـــرا           که بـازگـشت به آنهـا خـبـر نمی‌خـواهـد

هـمـیـن کـه آمـده‌ای زیـر خـیـمـه غـم او           بـرای تــوبـه مـسـیـر دگـر نـمی‌خـواهـد

: امتیاز

مدح و شهادت حبیب ابن مظاهر

شاعر : محمد علي رضاپور نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : قالب شعر : غزل

در عشق بازی از طفولیت نجیب است           یار غـریـبی های مـولای غـریـب است

یک بار هم در کودکی جان داده بهرش           او زنده با انفاس یار و بوی سیب است


این پیـر میدان دار مستان در حـقـیـقـت           بیمارعشق است و حسین او را طبیب است

او مــزّۀ مُــردن بــرایـش را چــشـیــده           حالا چنین در کنج میدان بی شکیب است

مـوی سـفـیـدش تـشنـۀ خون است آری           او دومین تصویر از شیب الخضیب است

پیراست اما شیر، پیرش هم شجاع است           این عـاشق دلـداه عـنـوانش حبیب است

در کوی رندان پیش افتاده است در عشق           در سر هـوای یـاری خـدّالـتـریب است

خونین شدن در مسلخ دلدار عشق است           بی جامه بودن حُسن یک جسم سلیب است

از بــیــن زوار حـــریـــم شــاه او هــم           از این شکوه عشق بازی با نصیب است

: امتیاز

مدح و شهادت حبیب ابن مظاهر

شاعر : علی فردوسی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : غزل

چه خوش باشد که راه عاشقی تا پای جان باشد          خصوصاً پای فرزند علی هم در میان باشد

سر پیری عجب شوری است در چشمانت ای مومن!          جوان بودن به ظاهر نیست، باید دل جوان باشد


چنان آتش شدی، گفتند دود از کنده بر خیزد          همان دودی که باید خار چشم کوفیان باشد

چکید از دیدۀ تر اشک شوقت، تیغ آوردی          کشیدی تیغ بی تردید تا خط و نشان باشد

کمر خم کرده بودی فکر می کردند از پیری است          چنان تیری شدی، جَستی، که پنداری کمان باشد

تو آن کوه کهنسالی که می گفتند خاموش است          دهان وا کردی و دریافتند آتـشفـشان باشد

تو آن مردی که «قوت لا یموتش» عشق شد، آری          نمک گیر است از این سفره هر کس، جاودان باشد

به فیض دوستی نائل شدن چندان هم آسان نیست          «حبیب» است آن که پای دوستی تا پای جان باشد

: امتیاز

زبانحال حُر به سیدالشهدا علیه السلام

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفتعلن مفتعلن فاعلن قالب شعر : مثنوی

یـوسف زهـرا! ز شما پُر شدم           تـا که اسیـر تو شـدم حُـر شدم
از دل دشمن به سویت پَر زدم           آمـدم و حـلـقه بـر این در زدم


آمــده‌ام تـا کـه قــبــولـم کــنـی           خــاک ره آل رســولــم کــنـی
حـرّ پـشـیـمـان توأم یا حـسیـن           دست به دامـان تـوأم یا حـسین
یک نگه افکن همه هستم بگیر           ای پـسـر فـاطـمه دستم بـگـیـر
روز نخـستین به تو دل باخـتم           در دل من بـودی و نـشنـاخـتم
دسـت نـیـاز مـن و دامــان تـو           کــوه گـنـاه مـن و غـفـران تـو
نـالـۀ الــعــفــو بُــوَد بــر لـبــم           تا صف محشر خجل از زینبم
روی علی اکبر تو دیـدنی‌است           دست علمدار تو بوسیدنی‌است
مهـر تو کُـلّ آبـروی من است           هستی من خون گلوی من است
چه می‌شود کشتۀ راهت شوم؟           خـاک قـدم های سپـاهت شوم؟
حــرّ ریــاحــی به درت آمــده           فـطـرس بی بـال و پـرت آمده
بـا نـگـه خـویـش کــمـالـم بـده           وز کـرم خـود پَـر و بـالـم بـده
بال من از تیغـۀ شمشیرهاست           سـیـنـۀ تـنگـم سپـر تـیـرهاست
مقتل خون،اوج کمال من است           تیر محبت پر و بـال من است
بـال بـده، فـطـرس دیگـر شوم           طـوطی گـهـوارۀ اصغـر شوم

: امتیاز

زبانحال حُر به سیدالشهدا علیه السلام

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

یوسف فـاطمه من حُـر گـنه کـار توأم            از دو عـالـم شده آزاد و گـرفـتار توأم

تو به لطف و کرم خویش خریدار منی            من به جرم و گنه خویش خریدار توأم


با چه رویی به تو رو آورم ای روی خدا            هـمـه دانـنـد که مـن بـاعث آزار توأم

جان ناقـابـل من گشته کـلافی به کـفـم            کمتـرین مشتری عـشق به بازار توأم

تا لب خشک تو دیدم جگرم سوخت حسین            من جـگـر سوخـتۀ آه شـرر بـار تـوأم

دوش اگر عبد خطاکار تو بودم، العفو!            نـگـهـم کن که دگـر یـار فـداکـار توأم

پا به سـرداری لشکـر زدم و برگـشتم            جـان نـثـار ره عـبـاس عـلـمـدار تـوأم

دسته گل ساختم از اشک و نهادم روی چشم            تا صف حشر خجل از گل رخسار توأم

چه برانی، چه بخوانی، در دیگر نزنم            چه کنم خارم و وابسته به گلزار توأم

میثم از سوز جگر گوی که از سوز جگر            شـرر شعـر تـو و دفـتـر اشعـار تـوأم

: امتیاز

مدح و شهادت حضرت حُر علیه السلام

شاعر : علی انسانی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : مثنوی

دیـد خـود را در کـنـار نـور و نـار            بـا خـدا و بـا هـوی در گـیـر و دار

گفـت از چه زار و در وا مانـده‌ای            کـاروان راهـی و در جـا مـانـده‌ای


نیست این در بـسته راهت می‌دهند            دو جهـان با یک نگـاهـت می‌دهـند

غرقه خود را دید و از بهـر حـیات            دست و پا زد سـوی کـشتی نجـات

تـائــبـم بـگــشـا بـه رویــم بـاب را            دوسـت مــی‌دارد خـــدا تـــوّاب را

ای ســراپــا آبــرو خــاکـم بـه سـر            پـیــش زهـــرا آبــرویــم را مــبــر

بعد از این خشکیده بر لب خـنـده‌ام            بـسکـه از طـفـلان تـو شــرمـنـده‌ام

مــهــربــان آلــوده‌ام پــاکــم نـــمــا            زیــر پــای زیـنــبـت خــاکــم نــمـا

دیـد حُـر از پـای تـا سـر حُـر شـده            سنگ جـسته گـوهـر خـود، دُر شده

رو به سـویش کـرد شـاه عـالـمـیـن            گـفت با حُـر اینچـنین مـولا حـسین 

با سپـاهت راه، سـدّ کـردی بـه من            نیـستی بـد گر چه بـد کردی به من

تـو نـبــودی قـلـب پُــر غــم داشـتـم            در سـپـاهـم حُـر تـو را کـم داشـتـم

مـا پــی امــداد تـو بـر خــواسـتـیـم            گر تو پیـوستـی به ما، ما خواستـیم

عـذر کمتـر جو که در این بـارگـاه            عــفـو مـی‌گـردد بـه دنـبـال گــنــاه

تـــوبـــه را مـــا یـــاد آدم داده‌ایـــم            مـا بــرائـت را بـه مــریـم داده‌ایــم

مُـرده را ما خـود مسیـحـا می‌کـنیم            درد را عــیــن مـــداوا مــی‌کـنــیـم

نـیـسـتی در بین مـا دیگـر غـریـب            دوست مـی‌دارم تو را مثـل حـبـیب

سربلـندی خصم دون پستـت گرفت            خـاک پـای مــادرم دستـت گـرفـت

گر چـه صد جـرم عـظـیم آورده‌ای            غــم مخـور رو بر كـریـم آورده‌ای

آب از سـر چـشـمـۀ تـو گــل نـبـود            سركـشی از نـفـس بود از دل نبـود

تـو بـدی كـردی، ولـی بـد نـیـسـتـی            خـوب دادی امـتـحـان رد نـیـسـتـی

گـفـت مـس رفـتم طـلا بر گـشتـه‌ام            نـه طـلا بـل کــیـمــیـا بـر گـشـتـه‌ام

از درش اکــســیـر اعــظـم یافــتــم            یـک نـگـه کـرد و دو عـالـم یـافـتـم

از مــیـان خــیــمـه‌هــای بــوتـراب            یـک صــدا مـی‌آیــد آن‌هــم آب آب

من نه باکم از هـزاران لشکر است            ترس من از اشک چشم اصغر است

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر در تمام سایت‌ها « تا جائیکه ما بررسی کردیم» بصورت زیر آمده است که احتمالا اغلاط تایپی است و موجب بر هم خوردن وزن، آهنگ و معنای شعر شده است، لذا جهت رفع نقص اصلاح گردید

از درش اکــســیـر اعــظـم رفــتــم            یـک نـگـه کـرد و دو عـالـم یـافـتـم

زبانحال حُر به سیدالشهدا علیه السلام

شاعر : سید هاشم وفایی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

گرچه خارم ای گل زهرا تو دستم را بگیر           من که افتادم زغم ازپا تو دستم را بگیر

مـن بـه امـیـد نــگـاه رحــمـت تـو آمـدم           قطرۀ ناچیزم ای دریا تو دستم را بگـیر


چکمه های خویش را بر گردنم آویخـتـم           کن نظر یک لحظه حالم را تو دستم را بگیر

سر به خـاک آستـانت می‌گـذارم یاحسین           برنمی‌دارم سراز اینجا تو دستم را بگیر

گر رهت را بستم و قلب تو را بشکسته‌ام           آمدم شرمنده‌ ای مـولا تو دستم را بگـیر

دستگیری از ز پا افـتادگان کار شماست           من کنون افتاده‌ام از پا تو دستم را بگیر

گرنگیری دست این افتاده را ای وای من           هست اینک روز واویلا تو دستم را بگیر

من امیری را رها کردم که گردم بنده‌ات           بی کس و تنهایم و تنها تو دستم را بگیر

ای که فطرس را تو بخشیدی نجات از بند غم           من گرفتارم دراین صحرا تو دستم را بگیر

مُحـرم این کعـبۀ ایـمان و عـزّت گشته‌ام           شسته‌ام دست ازهمه دنیا تو دستم را بگیر

نیست جزتو بهر من امروز مصباح الهدا           ای چراغ روشن فردا تو دستم را بگـیر

بهترین ره تا خدا رفتن ره مهر شماست           ای حبیب ربی الاعلی تو دستم را بگـیر

دوست دارم تا کنم جـان را نـثار راه تو           درفضای گرم عاشورا تو دستم را بگیر

عبد تو شد حُر وفائی تاکه عبد حُر شود           جان حُر ای مهربان مولا تو دستم را بگیر

: امتیاز

زبانحال حُر به سیدالشهدا علیه السلام

شاعر : علیرضا شریف نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

بی دام و آب و دانه كـبـوتر گرفـته‌ای            از پَـر شـكـستـه آمـده‌ای پَـر گرفته‌ای

نگـذاشتـی كه مـن بـرسـم، پیش آمدی            دستِ مرا بـه دستِ مُـطّهـر گرفتـه‌ای


برداشتی ز گردنِ من چكمه­ های شرم            اشكِ مـرا هـمان جـلویِ در گرفتـه‌ای

این خواب نیست، درست دیده ­ام، حسین            حُـرّ را به سینه مثلِ برادر گرفتـه‌ای؟

نا خوانده‌ام اگر چه، ولی حُـرمتِ مرا            مهمان نـواز، به چنـد برابر گرفتـه‌ای

با لشكـری گرفـتم اگر راهتـان، شـمـا            با یـك نـگـاه، راه بـه لشكـر گرفتـه‌ای

یك بار هـم نـشد كه به رویم بـیاوری!            ایـن مِـهرِ عـاشقـانه ز مـادر گرفته‌ای

بـا اینكه راه بستم و بَـد دردِ سـر شدم            بـا من چـه گـفـتی و در بـر گـرفتـه‌ای

سنـگِ تـمـام گـذاشـتـی، آقـا سـرِ مـرا            بـر زانـویت به لحـظۀ آخـر گرفتـه‌ای

ایـن عاقبـت بخیـریِ زیبـا بـرای حُـرّ            از مُصحفِ رضایتِ خواهر گرفته‌ای

حالا كه رویِ زخمِ سرم دستمالِ توست            دلشورۀ مرا به عرصۀ محشر گرفته‌ای

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به دلیل ایراد وزنی و انتقال بهتر معنای شعر تغییر داده شد

بـا اینكه راه بستم و بَـد دردِ سـر شدم            بـا من چـه گـفـته و در بـر گـرفتـه‌ای

زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در ورود به کربلا

شاعر : ناشناس نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : مثنوی

اي مـرا پـيـر طـريقـت يا حـسيـن            وي مرا هـمواره عـزت يا حسين
از ازل چـون سـايـه دنـبـال تـوأم            مـال من هـستـي و من مـال تـوأم


بی‌رخت يك روز عمرم شب نشد            از تو غـافـل يك نـفـس زينب نشد
گـرد تـو گــرديـده‌ام پـروانـه وار            عـاشـقـت هـستـم ولي ديـوانه وار
لحـظـه‌اي بي يـاد تو روحـم نبـود            غير تو در مـوج غـم نـوحم نبـود
هرنفس در هر خطر هستم تو را            همسفر در هر سـفـر هستم تو را
هر كجا رفـتي پي ات راهـي شدم            در يـم عـشـق رخـت مـاهـي شدم
ايـن سـفــر هــم آمـدم دنـبــال تـو            جــا گــرفــتــم در پـنــاه بــال تـو
ليك اين هجرت چو بارِ پيش نيست            اخـتيار دل به دست خويش نيست
خـيــمـۀ غــم در دلـم بـر پـا شـده            در دل طـوفــانـيـم غــوغــا شــده
كــربــلا هــنـگــام داغ آيــد مــرا            مــوســم تــاراج بـــاغ آيــد مـــرا
زين بيابان بوي هجـران می‌رسـد            بـوي تـيـغ لالـه چـيـنـان می‌رسـد
اي بـرادر؛ كــربـلا مـنـزل مـكـن            نوح زينب رو بر اين ساحل مكن
بـوي مـاتـم بـر مـشـامـم می‌رسـد            بــوي دوري از امـامـم مـی‌رســد
ديـده ام در خـواب خود ديشب ترا            كـربـلا مـی‌گـيـرد از زيـنـب تـرا

: امتیاز

زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در ورود به کربلا

شاعر : حسن لطفی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

امـروز مَحـرمان حَـرم سـایۀ سـرم            شـام دهـم زمـان نـفـس هـای آخـرم

امـروز بین حـلـقـه شیـران هـاشمی            شام دهم به حـلـقـه زنجـیـر پـیکـرم


امروز دخترک سر دوش عمو ولی            شام دهم به گریه که عمه گـل سرم

امروز گرد چـادرش را تکـانـده‌ای            شام دهم به خون تو آغـشته معجرم

امروز مانده‌ای که قرارم شوی ولی            شـام دهـم به نـیـزه نـمـانـی بـرادرم

امروز تکّـه خـار ز پـایـم در آوری            شام دهم ز جـسم تو نـیـزه در آورم

امروز دختران تو در خیمه ها ولی            شام دهم در آتش خیمه من و خودم

: امتیاز

ورود کاروان سیدالشهدا علیه السلام به کربلا

شاعر : سید محمد میرهاشمی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

دشت غم، دشت عطش، دشت بلایی کربلا           سینه سوز و جانگداز و غم فزایی کربلا

جمعی از خوبان عالم را هدایت بر سر است           باز کن در دل برای عشق جایی کـربـلا


زود باشد کاروان در کوی تو منزل کند           میـزبـانِ حـضرت خـون خـدایی کـربـلا

خیمه­ های عاشقان بر پا شود در خاک تو           تو به حـج عشق تـصویر منـایـی کـربلا

تو غـریـبـه نـیـسـتی با آستـان اهـل بـیت           آشـنــای زادۀ خــیــر الــورایـی کــربــلا

طور سینایی، کنی موسای عمرانی طلب           خـضر امـکـانـی پـی آب بـقـایـی کـربلا

کـعـبـۀ آل رسـولـی، ثـانی بـیـت الحـرام           بعـثـت پـاک حـسیـنی را حـرایی کـربلا

آیۀ عـشـقـی ولی هرگـز نمی‌شد بـاورت           افکـنی بین دو عـاشق را جـدایی کـربـلا

آه از آن روزی که زینب غرق خون بیند تو را           کـه هـم آغـوش تـن اهـل ولایـی کـربـلا

روز عاشورا که باغ فـاطمه پرپـر شود           همنـوا با زیـنـبـش نغـمه سـرایی کـربلا

آن زمان که دست عباس از بدن گردد جدا           مـیـزبـان مـقـدم خـیـر الـنـسـایـی کـربـلا

عصر عاشورا که آید قتلگاهت دیدنی است           عشق با خون می‌کند جلوه نمایی کـربلا

کاش می‌گفتی که گلچین لاله را پرپر مکن           وای زین نـامردمی و بی حـیایی کـربـلا

میهمان را با لب عطشان چه قومی می‌کشند؟           وای از این کوفه و این بی وفایی کربلا

ای زمین، ای ارض اقدس، ای حریم کبریا           تـا ابـد بـا آل زهــرا هـمـنـوایی کــربـلا

: امتیاز

زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در هنگام ورود به کربلا

شاعر : احسان محسنی فر نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل

یک کـاروان دل، هـمره دلـبـر رسیده            زیـنـب بـیـا کـه مـنـزل آخــر رسـیـده

یاران فـرود آئید این وادی طور است            وعـده ز سـوی حـضرت داور رسیده


ایـنجـا زیـارت‌خـانـۀ پـیغـمبـران است            هـر مُـرسـلی ایـنجـا مـقـرّب‌تر رسیده

قــبـل از تــمـام کــاروانِ هـاشـمـی‌هـا            کـرب و بلا شـاهـد بُـود مـادر رسیـده

اینجا فرات از چهار جانب موج دارد            از چه جـواب العـطش خـنجـر رسیده

کودک که می‌گرید جوابش کعب‌نی نیست            ایـنـجا تـمـام حـوصلـه‌هـا سـر رسیـده

هرکس که عقده داشت از صفین و خیبر            بر قـطعـه قـطعـه کردنِ اکـبـر رسیده

آهــنـگــران شــهــر را آرام ســازیــد            تازه به خواب ناز علی اصغر رسیده

هر کس به اهـلش وعـدۀ سوغات داده            ایـنـجـا بـرای بــردن زیــور رسـیــده

از این همه خلخال و زیور که مهیّاست            یک ساربان چشمش به انگشتر رسیده

آرام باش آب فـرات؛ ای مـهـر زهـرا            بـا فــاطـمـیـّـون مــردِ آب‌آور رسـیـده

: امتیاز

ورود کاروان سیدالشهدا علیه السلام به کربلا

شاعر : سید پوریا هاشمی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل

این قـافـله هر چه شتابش بیشتر شد            دلـشـوره‌هـای آفـتـابـش بـیـشـتر شد

جـای تـمـام نـخـلـها لـشگـر درآمـد            با هر قـدم یعـنی سـرابش بیشتر شد


یک محمل و هـجده نگهـبان دلاور            ماهی که هر منزل حجابش بیشتر شد

پایین که می‌آید ز محمل قاسمش هست            عـباس هـم آمـد رکـابش بیـشتر شد

از اسم اینجا میشود حس عطش کرد            سقـا رسید و مشک آبـش بیشتر شد

چشم حسین افتاد بر سرنیـزه‌هاشان            دید اکبرش را اضطرابش بیشتر شد

خیره به طغـیان فـرات است آه امـا            دلـواپـسی‌هـای ربـابـش بیـشتـر شد

شش‌ماهه هم فهمید اینجا قتلگاه است            بی‌تـابـی هنگـام خـوابش بیشتر شد

راوی نوشته روز عـاشـورا که آمد            تیـر سه‌شعبه پیچ و تابش بیشتر شد

شرم رباب از چشمهای شیرخوارش            از رفـتن بـزم شـرابـش بیـشتـر شد

ده روز دیگر همسفر باشمر هستند            مجروح سیـلی سنان یا شمر هستند

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به دلیل مستند نبودن تحریفی بودن حذف شد؛ همانگونه که بسیاری از علما و محققین همچون علامه بیرجندی؛ شیخ عباس قمی و .... در کتب کبریت احمر (ص ۱۴۱) منتخب التواریخ ( ص ۲۲۴) مقتل تحقیقی (۲۲۹) پژوهشی نو در بازشناسی مقتل سیدالشهدا (ص ۲۴۰) و .... تصریح کرده اند موضوع نبش قبر و سر به نیزه زدن حضرت علی اصغر صحت ندارد و تحریفی است!! این قصۀ جعلی و ساختگی برای اولین بار در قرن سیزدهم در کتاب ریاض القدس آن هم بدون هیچ استنادی تحریف شده است « کتاب ریاض القدس توسط علما و محققین تاریخی جزء کتب تحریفی معرفی شده است»؛ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

بستند با هر زحمتی بر نی سرش را            بـالای نـی کـار طنـابش بیـشتر شد

زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در ورود به کربلا

شاعر : هادی ملک پور نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل

می‌سوزم و چون آتشی در احتراقم            آه ای اجـل از چه نمی‌آیی سـراغـم

این دشت نیت کرده یارم را بگیرد            ای مرگ مرهم شو بر این زخم فراقم


بـا اشـتـیـاق دیـدن او زنــده مـانـدم            آخر چه خواهد کرد غـم با اشتیاقـم

بـوی جـدایی می‌وزد در این بیابان            از رفتنت حرفی مزن چشم و چراغم

از لحظه‌ای که پا دراین صحرا نهادیم            هر لحـظـه من دلـواپس یک اتفـاقم

جان یکی را تیر و خنجر می‌ستاند            جان یکی را تشنگی، جان مرا غـم

اینجا سرت را روی نی می‌بینم آخر            آتـش بـگـیـرد دامـن گـلهـای بـاغـم

با خنده‌اش دشمن نمک ریزد به زخمم            تنهایی‌ات داغی شده بر روی داغم

: امتیاز